من یه پدرم



داستانک آموزنده قالیشویی موش ها فرش موش ها کثیف شده بود. خیلی کثیف. باید حتما شسته می شد. موش ها می خواستند خودشان آن را در حیاط خانه شان بشویند. اما وسایل لازم را نداشتند. آنها مجبور بودند وسایلشان را از لابلای وسایل توی انبار آدمها پیدا کنند. موشها دنبال …
داستانک آموزنده قالیشویی موش ها

فرش موش ها کثیف شده بود. خیلی کثیف. باید حتما شسته می شد. موش ها می خواستند خودشان آن را در حیاط خانه شان بشویند. اما وسایل لازم را نداشتند. آنها مجبور بودند وسایلشان را از لابلای وسایل توی انبار آدمها پیدا کنند. موشها دنبال چیزی می گشتند که از آن به عنوان فرچه استفاده کنند.

آنها گشتند و گشتند تا بالاخره یک مسواک کهنه پیدا کردند. موشها خوشحال شدند چون مسواک مثل یک فرچه ی دسته دار است. البته دسته ی آن کمی بلند است ولی عیبی ندارد.

قالیشویی پارو هم می خواهد. حالا موشها باید یک پارو پیدا می کردند. آنها یک کارد آشپز خانه پیدا کردند. اما مامان موشه دعوا کرد و گفت این وسیله ی خطرناکی است به درد ما نمی خورد.

موشها کارد را سرجایش گذاشتند و باز هم گشتند. این بار یک کف گیر پیدا کردند. کف گیر برای بچه موشها بزرگ بود اما عیبی نداشت بابا موشه زورش زیاد بود و می توانست از آن استفاده کند.

حالا فقط یک ظرف لازم بود تا در آن کف درست کنند. مامان موشه یک لنگه کفش چرمی پیدا کرد. بابا گفت همین خوب است چون آب از آن بیرون نمی رود می توانیم در آن کف درست کنیم و روی فرش بریزیم . کفها که آماده شدند مامان و بابا فرش را کفی کردند. بچه موشها دوست داشتند توی فرش شستن شرکت کنند. اما مامان موشه دعوا می کرد.

باباموشی گفت عیبی ندارد. بعدا می روند حمام و تمیز می شوند. با اجازه ی بابا، بچه موشها هم در شستن فرش کمک کردند. اما حسابی خودشان را خیس کردند. حالا شدند موش آب کشیده. آب از همه جایشان می چکید.

فرش شستن تمام شد. بابا فرش را از بالای پشت بام آویزان کرد. مامان موشه گفت خدا کنه این آدمها دست به فرشمان نزنند. آخه این آدمها گاهی وسایل دیگران را هم برمی دارند و اصلا خجالت هم نمی کشند!

بابا گفت نگران نباش من فرشمان را جایی گذاشتم که دست کسی به آن نمی رسد. تا حالا هیچ آدمی نتوانسته فرش موشها را ببیند. فرش موشها سه ساعت بعد خشک شد و موشها آن را از پشت بام برداشتند.

 


این کتاب بطور غیرمستقیم در قالب یک داستان مهارت برقراری ارتباط را به کودکان آموزش میدهد.

بلوط سبز


این کتاب روایت داستانی برای آشنایی و آشتی کودکان با طبیعت و حیوانات است. ژیوان، که پسر یک شکارچی است  در یک جنگل با سنجاب کوچولویی دوست میشود و آنها هرروز صبح همدیگر را در جنگل میبینند. یک روز سنجاب یک بلوط به ژیوان میدهد و به او میگوید که اگر نصف آن را بخورد تبدیل به سنجاب میشود، و اگر دوباره نصف ان را بخورد تبدیل به انسان میشود. بعد از مدتی سنجاب کوچولو، دوست ژیوان گم میشود. ژیوان تصمیم میگیرد نصف بلوط را بخورد و به دنبال دوستش برود، اما خودش هم شکار میشود و میفهمد که شکارچی سنجاب ها پدر او است. به هر ترتیبی ژیوان نجات پیدا میکند و دوستانش را نجات میدهد، اما پیش پدرش برنمیگردد. روزی به نزدیکی خانه شان میرود و پدرش را میبیند که غمگین نشسته است و دلش برای او تنگ شده، با پدرش حرف میزند و از او میخواهد دیگر سنجاب ها را شکار نکند و محیط بان شود.

 

در این کتاب بچه ها با مفهوم حیوان دوستی، طبیعت دوستی و محیط بان آشنا میشوند


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

simorghvector بی واژه های قلم یک خزنده دنیای فیزیک ودبیرعبدی ولیک چالی mobarez64 مطالب اینترنتی خلاصه کتاب فراگرد تنظیم تا کنترل بودجه اسفندیار فرج وند دانلود کتاب دانشگاهی حوالی مفهوم خلاقیت , تعریف خلاقیت , تکنیک های خلاقیت , تمرین خلاقیت گدای دستانت emohtava